پدرم بيمارست و به بستر خفته دست بيرحم زمان بدنش را سفته اوست بيحال و نزار ،بهر اوييم نديم كاش مى خواند مرا همچو ايام قديمزير لب زمزمه ها مى گويد ،شب و هر لحظه روز جگرم سخت از اين ميسوزد، از چنين ناله و اين حالت و سوز بس نحيف است تن بيمارش ، همچو پژمرده گلى پاك و تميز باز مى گردد همان شور و نشاط ، بر چنين ساحت والا و عزيز ؟ اى خداوند كريم ، اى سزاوار ثنا كه بخواهى تو وجود ، و نخواهى تو فنا نعمت و معجزه و عشق ز توست تو خوشش كن ، شادش كه پدر باز ز جا برخيزد درد و غم باز رود از يادش ,كاش,خواند,مرا ...ادامه مطلب